Saturday, December 30, 2006


psa.oomana.org -- Public Service Ads

تاثیر اراده

،سلام
راستش من هر کتا ب و مطلبی که می خونم، یه جورایی دنبال موضوعات مربوط به سرطان می گردم. اینکه چه تجربیاتی و چه نتایجی وجود داره. امروز حین مطالعه کتاب "علم زندگی" که در مورد آیورودای ماهاریشی است به مطلب جالبی برخور کردم. نوشته بود:
، برجسته ترین جنبه بیماری سرطان این است که ذهن بیمار، بدن را به پذیرش واقعیتی نوین فراخواند و بدن غافل از این امر که آنچه روی می دهد، غیرممکن است؛ این دعوت را قبول کند. چگونه می توان چنین رویدادهای خارق العاده ای را توضیح داد؟
بررسی چهارصد مورد سرطانی که از پس رفت آنی سرطان برخوردار شده اند، بهبودهایی را نمایان ساخته است که وجه مشترک اندکی با هم داشته اند. تعدادی، شیره انگور نوشیده و یا مقادیر زیادی ویتامین ث خورده بودند. برخی دیگر دست به دعا برداشته یا داروهای گیاهی مصرف کرده و یا فقط به خود قوت قلب داده بودند. با این وجود، همگی این بیماران بسیار گوناگون دارای یک وجه مشترک بودند. در مقطع معین از بیماری خویش ناگهان و با یقین کامل می دانستند که بهتر خواهند شد. چونانکه بیماری فقط سرابی است که بیمار ناگهان به فراسوی آن و به فضایی راه می یابد که ترس و نا امیدی و بیماری در آن وجود ندارد. آنان، به مکانی که سلامتی کامل نام دارد، گام نهاده اند.)) صفحه 31 از کتاب علم زندگی، انتشارات بهجت
به نظر من اینکه فرد بیمار خودش با دعا، مراقبه یا روشهای فراحسی روی خودش کارکنه تا قویتر بشه و قبول کنه که باید دوباره سلامت کاملش را بدست بیاره در بهبود بسیار موثره. زمانی بود که من خودم رو رها کرده بودم. درمانم در مرحله بسیار سختی بود و جواب آزمایشهایم هم همه خیلی نا امید کننده. کسی که استاد علوم فرا حسی من بود و هر روز با انرژی روی من کار می کرد اصطلاح جالبی به کاربرد. اون گفت وضعیت من مثل دستگاهی است که دکمه پاز آن زده شده باشه!!! این حرف خیلی درست بود. من خودم رو به امید هیچ چیز رها کرده بودم. تسلیم تسلیم! و این خیلی بد بود. اون شب ساعتها گریه کردم. ولی با خوندن دعا آروم شدم و به فکر فرو رفتم. می خواستم از صمیم قلب اراده کردن رو خوب درک کنم، به همین خاطر مدام فکر کردم، فکر کردم، فکر کردم. مدت 3 روز مدام فکر کردم تا اینکه مثل جرقه ای به خودم اومدم و فهمیدم این حرف یعنی چی! در آزمایش بعدی؛ نتایج به میزان قابل توجهی بهبود پیدا کرده بودن

Thursday, December 28, 2006

،سلام
:خیلی خوشحالم که به این وب لاگ سر زدید. از میون پیغامهایی که برام گذاشتید دوست خوبم الناز نوشته
... az vaghti raje be in mo'asese ba ham sohbat kardim, ba kheyliha raje behesh sohbat kardam. ye khanomi ro mishnasam ke kheili sale ghabl saratan dasht. masalan hodude 40 sale pish. ba khodesh ke na vali ba khaharesh raje be to va barnameye jadidet harf zadam. javabeshoon kheili jaleb bood. khaharesh goft ke oon khanom hargez nemikhad raje be bimarish harf bezane, va man koli esrar kardam akhe in ke morede badi nist ke oon nemikhad bege ke bimar boode ghablan. va khaharesh goft ke aslan masale in nist. oon khanom fekr mikone va dar haghighat az in mitarse ke hata ba harf zadan darbareye oon douran va yadavariye oon khaterate sakht, nakone ke bimarish bargarde. va kholase aslan oon doure ro az zehnesh pak karde. man ham rastesh kootah oomadam va az inke bekham ba khodesh sohbat konam sarfenazar kardam. nemidoonam kholase. age chizi be nazaret mirese begoo lotfan....
خوب! این هم از دلایل مهمی است که انگیزه تشکیل سپاس بود. اینکه فرد بهبودیافته به تجربه نابی که داشته مفتخر باشه نه اینکه بخواد اون رو مخفی کنه! البته من کاملا بهشون حق می دم، وقتی آدم از این گذار پر درد و مشکل عبور می کنه، خیلی خیلی فرد خاص و متفاوتی می شه. ممکنه تبدیل بشه به یک فرد غمگین و تنها یا یک فرد پر انرژی که می خواد به بقیه روحیه بده! خوب از نفر به نفر این عکس العملها متفاوتند. یادمون باشه ما بهبودیافته ها بخاطر همه رنجها و به دلیل مشکلاتی که داشتیم وحشت داریم که به اون دوران بر گردیم. ولی من به عنوان کسی که بیماریش بعد از 9سال دوباره عود کرد ولی استقامت کرد بهتون می گم که اگر بترسید خودتون رو به دامن مشکل خواهید انداخت. زندگی تا زمانیکه ما درسهاش رو نگیریم مثل یک سیکل دوره های سخت و آسون درسهاشو به ما پیشکش می کنه، ما شادیم که امروز هم زنده بودیم ، چه اهميتی دارد ، ترس از فردااگر زنده نباشيم به ديدار جهان، باز هم روزها می گذرند...باز هم فصلها می گذرند
پس بیایید قدر همین امروزمون رو بدونیم، نترسیم و برای ارتقا سلامت جسم و روحمون تلاش کنیم

Tuesday, December 26, 2006

حال و هوای غریب من

،سلام
نمی دونم چرا شما خوانندگان خوب این وب لاگ هیچ پیغامی برام نمی گذارید. خجالت نکشید بابا جان!!! بیایید با هم در مورد این تجربه و حال و هوای غریبی که به آدم می ده صحبت کنیم. راستشو بخواهید یکی از اهداف مهم این موسسه هم همین دور هم جمع شدن و از تجربه ها گفتنهاست. من با جمعی از بهبودیافتگان (جوان) از سرطان در یک نشست که با همین عنوان و هدف در ونکوور کانادا برگذار شده بود دوست شدم و یک گروپ یاهو هم براش راه اندازی کردیم. خیلی جالبه وقتی من متوجه می شم این حال و هوای خاص نه تنها در من بلکه در سایر بهبودیافتگان هم وجود داره، به همین خاطر خیالم راحت می شه که ایراد از من نیست. موضوع از این قراره که ما همه دیگه اون آدمهای سابق قبل از بیماریون نیستیم. همه چیز تغییر می کنه، از سلایقمون در مورد غذاهاگرفته تا احساسی که راجع به آدمهای دوروبرمون داریم.شما چطور؟چه حسی دارید؟ چی در شما متفاوت شده؟ برایم از خودتان بگویید

Sunday, December 24, 2006

سپاس از سلامتي پس از سرطان

«من هم زماني مبتلا به سرطان بودم» وقتي دوست من اين جمله را بر زبان آورد، درست نميدانستم چه عكس العملي نشان دهم. با چهره متعجب هيجان زده شوم يا انگار سرطان نوع بخصوصي از آنفلوانزا است كه اتفاقا خيلي هم آسان درمان مي شود، فقط

لبخند بزنم و سري تكان بدهم! اين لحظه حس كردم دقيقا مفهوم كلمه« وامانده» را از چهره من تعريف كرده اند، چون من فقط خيره مانده بودم! دوستم در آن لحظه به چه فكر مي كرد؟ شايد چهره مستأصل من اورااز جمله اي كه گفته بود پشيمان كرده بود! در اينصورت‌‌‌‌حقيقتا و از صميم قلب متأسف ميشدم.به هر صورت آن لحظه گذشت من را براي هميشه در شرمندگي خود باقي گذاشت. خوب ! حالا فرض مي كنم اين موقعيت تغير كند!دوست من حالا يك خانم يا آقاي غريبه است كه روپوش سفيد پوشيده و پشت يك ميز نشسته است. من بجاي كنار دوستم حالا ، روبروي او نشسته ام و اين جمله را مي شنوم «تو مبتلا به سرطان هستي !» تصور مي كنم اين بار چهره ام كلمه «وامانده»

را بهتر به نمايش بگذارد!

مدتي از اين تجربه نگذشته بود كه كلمه «سرطان» تبديل شد به يكي از كلمات روزمرة زندگيم .درست مثل زمانيكه اسمي را تا امروز نشنيده باشي و ناگهان از آن لحظه بارها و بارها اين اسم تكرار شود، گويا يكي از تكراري ترين اسمهاست.

_ تو مبتلا به سرطان هستي !

_ فرزند شما مبتلا به سرطان است!

_ پدر شما ، مادر شما ، همسر شما، صميمي ترين دوست شما !

يكي از دلايل واماندگي من درآن تجربه، بي اطلاعي من از واقعيت سرطان بود. سرطان ! كلمه اي كه مثل روغن جامد جوشيده اي كه كم كم سرد مي شود، در ذهن ناآگاه من

ماسيده و رسوب كرد ! بهترين دترژانتي كه حتي گريس وحشت را هم از پارچه سفيد

ذهن پاك كند ، فقط آگاهي است .وقتي بر چيزي از لحاظ چيستي احاطه پيد ا می كنيم ،

ترس و بدنبال آن واماندگي هم از بين مي رود و چسبندگي خود را از دست مي دهد.

چرايي سرطان شايد بر زندگي و اعمال من چندان تاثيري نداشته باشد؛ اما احا طه بر چيستي آن حتماً اثري لازم و كافي خواهد داشت.

از لانس آرمسترانگ كه در بيست و هشت سالگي و پس از رهايي از بيماري « سرطان » قهرمان مسابقات دوچرخه سواري« Tour de France» شد تا « تري فاكس‌» هفده ساله كه با يك پاي فلزي سراسر كانادا را دويد ، مي توان شكوه اميد و قدرت ايستادگي را شناخت ، اما چه كسي تا به حال به لانس يا تري هاي ايراني توجه كرده است؟ چرا لانس و تري ها ي ايراني هنوز رسوب ترس از سرطان در عضله ها و سلولهايشان باقي مانده است!؟ شايد همه اينها به خاطر اطرافیانی مثل من است كه با شنيدن يك جمله خبري ساده « وامانده» مي شوند. شايد ترس از اين بهت و رخوت اطرافيان ، دو چرخة لانس ايراني را ار او مي گيرد. شايد تا حالا پچپچه هاي مخفي همسايه ها و همكلاسي ها پاي مصنوعي « تري» هموطن را از او گرفته است و خود تر ي ايراني هم هنوز نمي داند!

در اين دور و تسلسل نا آگاهي همگي در چرخشيم و خودمان هم هنوز متوجه نشده ايم.

بهتر است هرچه زودتر سرگيجه بگيريم تا بلكه متوجه اين دور زدنها بشويم !

سپاس از سلامتي پس از سرطان ، سپاس از خردي كه در پس هر علت و معلول مخفي است. سپاس از كسانيكه عامل انتشار آگاهيند و از قدرت اميد كه چرخ جهان را از ازل گردانده و تا ابد خواهد چرخاند.

Monday, December 18, 2006

موسسه فرهنگی سپاس

شما دوستانی که از سرطان بهبود یافته اید، بیایید با دیگران صحبت کنیم
تا فرهنگ سرطان را در کشورمان بهبود بخشیم
بیماری سرطان، تجربه مشکلی است که امروزه بسیاری را در سطح جهان درگیر خود نموده است. جدای از مشکلات دوره درمان نتیجه مبهم آن که در هاله ای از شک و دودلی باقی می ماند همواره برای کسانی که از این تجربه گذر کرده اند و خانواده آنها وجود دارد
شفا، آنچه که همه همتجربه های این مسیر در تمنای آن هستند، چه با سلامت و بازگشت به زندگی باشد چه با کوچ به جهان دیگر بسته به تقدیری که برای هرکس رقم خورده است، چیزیست که هر همتجربه امیدوار است که دیر یا زود فرا رسد. ولی تاثیری که این دوره بر زندگی فرد بیمار و خانواده اش می گذارد بی شک چالشی است که گذر از آن گاه بس سخت می نماید. به همین علت همراهی همه هم تجربه های این مسیر، می تواند فرد و خانواده اش را در هر سن و گروه اجتماعی که باشد یاری کند تا باز شاد، سلامت و فارغ از ترس آینده به زندگی ادامه دهد
موسسه فرهنگی سپاس با هدف حمایت، اطلاع رسانی و گردهم آوردن افراد بهبودیافته و خانواده های ایشان و همچنین خانواده هایی که یکی از افراد خود را در طی این تجربه از دست داده اند تاسیس شده است
فکری که بر اهداف این موسسه حاکم است، بالابردن سطح آگاهی و فرهنگ عمومی جامعه درباره سرطان است و از بین بردن این الگوی دهشتبار که نام این بیماری می تواند لرزه بر اندام هر کس انداخته، فرد را قبل از خود بیماری از پا درآورد.
کلمه سپاس در واقع از حروف اول کلمات این عبارت تشکیل شده اند: سلامتی پس از سرطان
مهمترین نکته برای بیماران مبتلا به سرطان که باید به آن توجه داشته باشند این است که بیمار مبتلا به سرطان یک قربانی نیست! جریان زیبا و مرموز زندگانی درسهای سخت و آسانی را برای همه ما در نظر گرفته که دیر یا زود باید با آنها روبرو شویم. سرطان هم یک تجربه و یک درس مشکل است که تاثیرات فوق العاده ای بر زندگی فرد بیمار، فرد بهبود یافته و خانواده درجه یک و دوستان نزدیک فرد درگیر بیماری، خواه در طول بیماری، پس از آن و یا حتی پس از فوت عزیز بیمار؛ می گذارد که نمی توان چشم بر آنها فرو بست
در همین راستا موسسه سپاس درنظر دارد تا در حد توان خود به افراد بهبودیافته و خانواده های ایشان، همچنین خانواده درجه یک کسانی که عضوی را در این تجربه از دست داده اند خدمت نماید. در صورتيکه شما هم يک هم تجربه هتسيد مي توانيد با اين موسسه info@sepas.org
. تماس بگبربد
منتظر اخبار بعدی سپاس باشید

بياييد با هم از تجربه هايمان بگوييم




تجربه عجیبی است این بخش از زندگی
منظورم ابتلای به سرطان است.
من هنوز در حال خوردن قرصهای زلودا و تاموکسی فن هستم ولی چیزی به قطع درمانم نمانده
سال گذشته بعد از ماه ها سردردهای طولانی متوجه شدم که به تومور مغزی مبتلا هستم ولی لطف خدا با من بود تا بتوانم زنده بمانم و در راه خدمت به هم تجربه های دیگرم گام بردارم
متاسفانه در ایران صحبت درباره سرطان یکی از پر چالش ترین بحث هاست
چه کسی جرات دارد که با صراحت از تجربه اش با شما صحبت کند؟ چه کسی حاضر است به عنوان یک بهبودیافته از سرطان دست یک تازه بیمار را به گرمی بفشرد تا درد یکسان را تسکینی باشد هرچند اندک؟ به یقین چنین کمبودی در جامعه ما وجود دارد.
به همین علت من به همراه چند تن از دوستان هم تجربه ام درحال ثبت یک موسسه فرهنگی برای خدمت رسانی به بهبودیافتگان از سرطان- خانواده های ایشان و خانواده هایی که عزیزی را در این تجربه از دست داده اند هستیم.