Sunday, December 24, 2006

سپاس از سلامتي پس از سرطان

«من هم زماني مبتلا به سرطان بودم» وقتي دوست من اين جمله را بر زبان آورد، درست نميدانستم چه عكس العملي نشان دهم. با چهره متعجب هيجان زده شوم يا انگار سرطان نوع بخصوصي از آنفلوانزا است كه اتفاقا خيلي هم آسان درمان مي شود، فقط

لبخند بزنم و سري تكان بدهم! اين لحظه حس كردم دقيقا مفهوم كلمه« وامانده» را از چهره من تعريف كرده اند، چون من فقط خيره مانده بودم! دوستم در آن لحظه به چه فكر مي كرد؟ شايد چهره مستأصل من اورااز جمله اي كه گفته بود پشيمان كرده بود! در اينصورت‌‌‌‌حقيقتا و از صميم قلب متأسف ميشدم.به هر صورت آن لحظه گذشت من را براي هميشه در شرمندگي خود باقي گذاشت. خوب ! حالا فرض مي كنم اين موقعيت تغير كند!دوست من حالا يك خانم يا آقاي غريبه است كه روپوش سفيد پوشيده و پشت يك ميز نشسته است. من بجاي كنار دوستم حالا ، روبروي او نشسته ام و اين جمله را مي شنوم «تو مبتلا به سرطان هستي !» تصور مي كنم اين بار چهره ام كلمه «وامانده»

را بهتر به نمايش بگذارد!

مدتي از اين تجربه نگذشته بود كه كلمه «سرطان» تبديل شد به يكي از كلمات روزمرة زندگيم .درست مثل زمانيكه اسمي را تا امروز نشنيده باشي و ناگهان از آن لحظه بارها و بارها اين اسم تكرار شود، گويا يكي از تكراري ترين اسمهاست.

_ تو مبتلا به سرطان هستي !

_ فرزند شما مبتلا به سرطان است!

_ پدر شما ، مادر شما ، همسر شما، صميمي ترين دوست شما !

يكي از دلايل واماندگي من درآن تجربه، بي اطلاعي من از واقعيت سرطان بود. سرطان ! كلمه اي كه مثل روغن جامد جوشيده اي كه كم كم سرد مي شود، در ذهن ناآگاه من

ماسيده و رسوب كرد ! بهترين دترژانتي كه حتي گريس وحشت را هم از پارچه سفيد

ذهن پاك كند ، فقط آگاهي است .وقتي بر چيزي از لحاظ چيستي احاطه پيد ا می كنيم ،

ترس و بدنبال آن واماندگي هم از بين مي رود و چسبندگي خود را از دست مي دهد.

چرايي سرطان شايد بر زندگي و اعمال من چندان تاثيري نداشته باشد؛ اما احا طه بر چيستي آن حتماً اثري لازم و كافي خواهد داشت.

از لانس آرمسترانگ كه در بيست و هشت سالگي و پس از رهايي از بيماري « سرطان » قهرمان مسابقات دوچرخه سواري« Tour de France» شد تا « تري فاكس‌» هفده ساله كه با يك پاي فلزي سراسر كانادا را دويد ، مي توان شكوه اميد و قدرت ايستادگي را شناخت ، اما چه كسي تا به حال به لانس يا تري هاي ايراني توجه كرده است؟ چرا لانس و تري ها ي ايراني هنوز رسوب ترس از سرطان در عضله ها و سلولهايشان باقي مانده است!؟ شايد همه اينها به خاطر اطرافیانی مثل من است كه با شنيدن يك جمله خبري ساده « وامانده» مي شوند. شايد ترس از اين بهت و رخوت اطرافيان ، دو چرخة لانس ايراني را ار او مي گيرد. شايد تا حالا پچپچه هاي مخفي همسايه ها و همكلاسي ها پاي مصنوعي « تري» هموطن را از او گرفته است و خود تر ي ايراني هم هنوز نمي داند!

در اين دور و تسلسل نا آگاهي همگي در چرخشيم و خودمان هم هنوز متوجه نشده ايم.

بهتر است هرچه زودتر سرگيجه بگيريم تا بلكه متوجه اين دور زدنها بشويم !

سپاس از سلامتي پس از سرطان ، سپاس از خردي كه در پس هر علت و معلول مخفي است. سپاس از كسانيكه عامل انتشار آگاهيند و از قدرت اميد كه چرخ جهان را از ازل گردانده و تا ابد خواهد چرخاند.

2 Comments:

At 7:12 AM , Anonymous Anonymous said...

salam,
ba tamame hameye in osaf man az in ke dar kenare dokhtari mesle to daram kar mikonam besyar khoshalam

 
At 7:15 AM , Anonymous Anonymous said...

salam,
ba tamame hameye in osaf man az in ke dar kenare dokhtari mesle to daram kar mikonam besyar khoshalam
Ali Mazarei

 

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home