Tuesday, March 20, 2007

نوروزتان پیروز

دوستان عزیزم
امیدوارم سالی که پیش رو داریم برای همه هموطنامون در سراسر دنیا پر باشه از سلامت و سعادت و شادمانی
نوروزتون پیروز
سال نو مبارک
با بهترین آرزوها

Thursday, March 15, 2007

هنرمندان واقعي توانشان را از نقطه ضعفشان مي گيرند
از انچه از زيستن بازشان مي دارد شكوه مي افرينند

خدایا، خداوندگارم

خدایا، خداوندگارم، به قدری احساس سعادت می کنم که قادر به بیانش نیستم. قلبم از شدت عشق تو به درد میاد. تو می دونی چطور پله های زندگی رو یکی پس از دیگری جلوی پای ما قرار بدی، طوریکه حتی از شرایط سخت یک بیماری ظاهرا صعب العلاج می تونی خدمت به انسانها و احساس عظیم خوشبختی رو خلق کنی.
من چقدر سعادتمندم که تو به من توجه داری و می دونم که صدام رو می شنوی. خدایا عاشقتم! تو عزیز ترین پشتیبان و تکیه گاهی. چطور می تونم سپاسم رو به تو ثابت کنم و قدرشناسیم از اینکه زندگی رو به من برگردوندی. تو عزیزی، تو عزیزی، تو عزیز ترین عزیزی. وقتی کوله بار ترس و دودلی روی شونه هام فشار میاره می دونم که تو بهترین کمک هستی. دو سال بسیار گرانقدری بر من گذراندی که موهبت آشنایی با مخلوقات یگانه ات رانصیبم کرد. خدایا، سال جدید رو چنان پربارکن که احساس رضایت از تلاشم برای زنده موندن و کار کردن و ایجاد تغییرات مثبت در من روز به روز فزونی پیدا کنه. خوشحالم که اینجا هستم. خوشحالم که زنده ام. خوشحالم که نعمت خانواده و دوستان شفیقم نصیبم شده.
خداوندا، از تو برای حمایت و هدایت الهی، عشق و شفقت الهی سپاسگزارم. با سپاس خود را به تو می سپارم

Saturday, March 10, 2007

آی دنیا، من دارم می پرم! نوشته شرمین نادری

آی دنیا، من دارم می پرم! نوشته شرمین نادری

در بیست و چهارسالگی درست وقتی دوست دارم بدوم و راه بروم پایم می لرزد، دکتر بانگرانی می گوید: ((تومور استخوانی...)) و من صدای عجیبی ته دلم می شنوم اما این صدای دردناک له شده استخوان نیست، صدای عشق است که می آید نجاتم بدهد، عشقی مثل شیر و عسل گرم، وقتی که گلو درد داری
مادرم سرش را گذاشته روی زانویم و با صدای لرزان درد من را صدا می کند توی سر خودش. فکر می کند من خوابم، اما من نیستم و دارم می لرزم. ساعت چهار صبح است و او مثل روحی که از دیوار رد می شود خودش را به تخت من رسانده، بعد تر وقتی تومور چندساله توی سر مادر، مثل سیبی زهرآلود از آن بالاها توی زندگیمان می افتد، می دانم که مادر درد مرا با خودش برده است
تومور زانوی من سرطانی نیست، توده ای از سلولهای عجیب است که برای لرزاندن دل من آمده، این را توی دفترم می نویسم و می دانم که برای دل آدمهایی که درد می کشند باید کاری بکنم و همان موقع شروع می کنم به نوشتن در چلچراغ....مرگ نه، که عشق به زندگی
غزال چگینی می خندد، خوابیده روی تخت و به سرش کلی باند پیچیده اند، من عین فضولها رسیده ام و تازه دارم با غزال دوست می شوم. دوستی ما توی بیمارستان شکل می گیرد و من آن خواهش عجیب چشمهای غزال را از دنیا فراموش نمی کنم، چشمهایش مثل کسی است که که می خواهد از کوه بپرد و از کوه می خواهد آن پایین تر دستهایش را برای گرفتن او دراز کند. آرام و آسوده.....دیوانه وار و عجیب
غزال دوباره سپاس می گوید و آرزویش برای آدمهایی که تازه می خواهند مبارزه را شروع کنند، اما نه فقط مبارزه با سرطان، که مواجه با زندگی برای عاشق شدن، برای ازدواج کردن، کار کردن، مسافرت رفتن...غزال چگینی یک آدم است و من هم یک آدم هستم، دختران همان آدمی که برای اولین بار توی زمین قدم زدند، ما داریم قدمهای اول را بر می داریم
باور کن پیوستن به "سپاس" نیرویی دارد که همه تلخی به جا مانده توی زندگیم را مثل آبی که صبح موقع مدرسه رفتن خوابهایم را می شست، با خودش می برد و پاک می کند. باور کن به "سپاس" برای تو هم همان نیرو را دارد، اگر ته دلت جایی، لحظه ای بخاطر سرطان از دست داده ای....
تا به حال نه توی هیچ وب لاگی نوشته ام، نه در بند این صفحه آبی عجیب بوده ام، رازی بود که تو می دانستی، حالا بیا باهم بنویسیم برای مشتاق کردن چشمهایی که خواهش بزرگی از دنیا دارند، آی دنیا، من دارم می پرم! دستهایت را برای بغل کردن من بلند کن!

Friday, March 09, 2007

اولین گردهم آیی سپاس

سلام
در اوج خستگی به قدری خوشحالم که زبانم از وصف احساسم ناتوان است. امروز اولین گردهم آیی سپاس برگزار شد. عالی بود! از شب قبل چنان هیجان زده بودم که قلبم می خواست از سینه بیرون بپرد. امروز بعد از ظهر با آمدن اولین مهمانان قلبم آرام گرفت. اکنون همه جا مرتب شده، هر چیز سرجایش رفته، مهمانان به خانه هایشان بازگشته اند و امروز، این روز هیجان انگیز، گذشت. خدارو شکر می کنم برای امروز و امیدوارم برای روزهای شاد آینده. خدایا از اینکه زنده ام و در خدمت تو سپاس. خدایا من عاشقت شده ام. چه عشقی برتر از عشق تو. سپاس! امروز 23 نفر به جمع اعضا سپاس پیوستند و عواید حاصل از فروش هدایای دوستان شامل شمع؛ شمعدان؛ تخم مرغ برای سفره هفت سین؛ فال حافظ و حق عضویت ها می تواند سپاس را صاحب اولین خط تلفن و اولین دستگاه کامپیوتر کند. می خواهم از همه کسانی که در برگزاری این روز نخست همراه بودند تشکر کنم. دوستان خوبم، خانم نازیلا نوع بشری، با تشکر ویژه برای همه زحماتشان، خانمها رویا و رعنا نوع بشری، خانم یاسمین زرگری، خانم شرمین نادری و خانم کتایون کاظمیان، برادران مهربان و نازنینم که مرا همراهی کردند از شما هم سپاس، آقایان بهزاد شفق و هومن احسن، با تشکر از شمع لیلاک و گالری بخارا برای همه لطف بی دریغشان. و از همه شما دوستان مهربان که حضورتان باعث گرمی دل ما شد سپاسگزارم. در پناه خداوند شاد و سلامت باشید، جمعه 18 اسفند 1385 ساعت 10 شب