Tuesday, February 06, 2007

ماجرای مصاحبه چلچراغ

همانطور که قبلا هم برایتان گفته ام شرمین نادری دوست و همراه من در تحقق اهداف سپاس از نویسندگان و خبرنگاران چلچراغ است. به همت او من با آقای منصور ضابطیان آشنا شدم و این آشنایی به لطف خلق خوش آقای ضابطیان به سرعت شکل گرفت. بنا به تجربیاتی مشترک ایشان مشتاق شدند که در باب تجربه سرطان در جوانان در مجله چلچراغ مطالبی چاپ کنند که به همین جهت قرار شد یک روز به دفتر مجله بروم و با آقای ضابطیان مصاحبه ای داشته باشم. البته قرار شد من از جوان دیگری که در خانواده خود این تجربه راداشته هم درخواست کنم که همراه من باشد. این خود شد یک دردسر جدید. چرا؟ چون هیچ کس شخصا داوطلب این همراهی نشد!!! تا اینکه به یاد دوست عزیزی از دوران کودکی افتادم که می دانستم چندی پیش مادرش به این بیماری مبتلا بوده که شکر خداوند مهربان امروز شفا یافته است. با او تماس گرفتم و موضوع را با او درمیان گذاشتم. با آغوشی باز فورا از این ایده استقبال کرد و با لطف بی دریغش قرار شد ساعت صرف ناهار از محل کارش که اتفاقا و از حسن تصادف چند خیابان بالاتر از دفتر مجله چلچراغ بود، مرخصی بگیرد و با من در این مصاحبه و دیدار همراه باشد.
مصاحبه دوستانه و خوبی بود. راستش را بخواهید من چندان دل خوشی از خبرنگاران برخی مجلات و روزنامه های روز ندارم. چراکه قبلا به ضرورت شغلی چندین بار مصاحبه هایی انجام داده بودم و اغلب موارد امانت داری در آنچه گفته بودم رعایت نشده بود. ولی اینبار موضوع فرق می کرد. من با یک حرفه ای طرف بودم. کسی که امروز یکی از بهترین گفتگ کننده ها و خبرنگاران جوان کشور است روبروی من قرار داشت، بنابراین من نباید از بابت امانت داری در مصاحبه نگرانی می داشتم و نداشتم. و الحق که این امانتداری، در متن مصاحبه ام که این هفته در چلچراغ چاپ شده است، آنچنان رعایت شده که من شخصا بسیار راضی بودم. هر چند صحبتهای دوستم در این گفتار ذکر نشده ولی حتما دلیل موجهی برای آن وجود دارد. بگذارید صحبت که به اینجا رسید از این فرصت بهره ببرم و از زحمات آقای ضابطیان بابت چند صفحه مطالب خواندنی و جالبی که در این شماره مجله به موضوع سرطان در جوانان اختصاص داده اند تشکر کنم. آقای ضابطیان از همه لطف و توجهات به این موضوع بسیار سپاسگزارم. زمانیکه خودم درگیر درمان بودم تصویر خانم مانیا اکبری روی جلد مجله نسیم توجهم را جلب کرد! خیلی تحت تاثیر شجاعت ایشان قرار گرفتم که با یک عرق چین بر سر به کار ادامه می دهد. من هم فرد منفعل و ترسویی نیستم بنابراین از اینکه زن قدرتمندی می دیدم بسیار هیجان زده شده بودم. از طریق اینترنت سعی کردم با خانم اکبری ارتباط برقرار کنم که متاسفانه موفق نبودم. ولی مطلب مربوط به ایشان در این شماره دلم را شاد کرد. بهنام دهش پور جوان مهربان و انساندوست امروز باعث شده است که نه تنها همیشه به یادش باشیم بلکه صدها نفر از نتیجه مهر او استفاده کنند. و در آخر دوست نازنینی که پا به پای همسرش از این تجربه رنج کشده و سر بلند در آن پیروز شده بود مرا بر آن داشت که خطاب به او بگویم:
دوست خوبم! مسیری که طی می شود شاید سخت باشد ولی موهبتی است که نسیب شده برای تغییر و تعالی، پس از ذکر خاطره اش سربلند باش.
این مصاحبه رو می تونید در این آدرس بخونید:
http://40cheragh.org/40cheragh/News.aspx?NID=397&Keyword=غزال%20چگيني
روز گار خوبی است. خداراشکر. به امید سلامتی و شادی برای شماو تا بعد

1 Comments:

At 1:23 AM , Anonymous Anonymous said...

برای چلچراغ همراهی با تو غنیمته.فقط از پیغام خبری نیست ؟خواننده های با ذوق کوشین؟
شرمین نادری خودتون

 

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home